معنی بخش پرتابی گلوله
حل جدول
مرمی
لغت نامه دهخدا
پرتابی. [پ ُ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی پرتاب.
پرتابی. [پ َ] (ص نسبی، اِ) (تیرِ...) پرتاب شده. گشاد داده. رها شده. || تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. (صحاح الفرس):
تا هست ز شست دور در سرعت
ایام چو تیرهای پرتابی.
انوری.
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هوا گرفت زمانی ولی بخاک نشست.
حافظ.
|| سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن.
تیر پرتابی
تیر پرتابی. [رِ پ َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) منسوب به تیر پرتاب:
به بال و پر مرو از ره که تیر پرتابی
هواگرفت زمانی ولی به خاک نشست.
حافظ (از آنندراج).
کبوتر فلک از بیم تیر پرتابی
چو سایه آمد و بر خاک رهگذر افتاد.
طالب آملی (ایضاً).
رجوع به ماده ٔ قبل شود.
گلوله
گلوله. [گ ُ لو ل َ / ل ِ] (اِ) غلوله. قیاس شود با هندی باستان گلاو (عدل، لنگه)، کردی گلور، گولوک (گلوله)، ایضاً کردی، کلول (لوله، غلطیدن، سقوط سخت) و ایضاً کردی، گولوله. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). غلوله که گروهه ٔ ریسمان و غیره باشد. (برهان) (آنندراج). مهره. بندقه. پاره ای از سرب یا دیگر فلز گردکرده که در سلاحهای ناری به کار برند. زواله. غالوک.
بخش بخش
بخش بخش. [ب َ ب َ] (اِ مرکب) پاره پاره. (غیاث اللغات) (آنندراج). حصه حصه و بهره بهره. (ناظم الاطباء).
- بخش بخش کردن، قسمت کردن. (ناظم الاطباء). تجزیه کردن. (یادداشت مؤلف).
گلوله زدن
گلوله زدن. [گ ُ لو ل َ / ل ِ زَدَ] (مص مرکب) انداختن گلوله. پرتاب کردن گلوله.
گلوله رس
گلوله رس. [گ ُ لو ل َ / ل ِ رَ / رِ] (اِ مرکب) هدف گلوله. آخرین نقطه ای که گلوله بدانجا برسد. آنجا که گلوله بدان تواند رسید.
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) پرتاب شده گشاد داده شده رها شده. -2 تیری که آنرا نیک دور توان انداخت. یا تیر پرتابی، سلاح که بسوی دشمن از انسان و حیوان پرتاب کنند چون زوبین و مطراق و جز آن. -4 تیرانداز. جمع:پرتابیان. -5 غیر مقرب غیر معتمد مقابل استوار (معتمد) جمع: پرتابیان: (گروهی که پرتابیان ساختشان چپ انداز شد بر چپ حالت و چگونگی پرتاب
فرهنگ معین
گویش مازندرانی
گونه ای از مرکبات با حجمی درشت و مزه ای ترش
فارسی به آلمانی
Ball, Kugel (f)
معادل ابجد
1608